Web Analytics Made Easy - Statcounter

آرمان اورنگ: زندگی «مهدی و مهدیه»، روایت عجیب و غریبی ندارد. به‌جایش آن‌قدر شسته رُفته و سرراست هست که تا ازشان بپرسی «قصه زندگی‌تان چیست؟» بلافاصله به همدیگر نگاه کنند و بگویند: «بچه‌مان». زندگی آن‌ها این سال‌ها به بچه‌شان گره خورده؛ به آمدن و نیامدنش، به سلامتی‌اش و به هر چیزی که یک زن و شوهر جوان را درباره بچه‌شان نگران می‌کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

زندگی آن‌ها در فاصله مینودشت و سبزوار، لابه‌لای قوم و تباری می‌گذرد که دوام و بقای زندگی را بسته و وابسته گریه و خنده بچه می‌دانند. درست از همین‌جا هم هست که روایت کوتاه، اما حال‌خوب‌کُن این خانواده سه‌نفره شروع می‌شود.

هر آدمی قصه‌ای برای تعریف کردن دارد؛ از آن گره‌های اصلی زندگی. شما چه قصه‌ای دارید؟ ازدواجتان؟

نه. برای ما بچه‌مان بوده.

چرا؟ ماجرای خاصی دارد؟

بله. وسط‌های کرونا بود که فهمیدیم داریم بچه‌دار می‌شویم. ولی چند ماهی که گذشت، بچه نماند و سقط شد. از همین‌جا هم توی زندگی‌مان اتفاقاتی افتاد.

چه اتفاقاتی؟

خب همه شروع کردند به حرف درست کردن که ما لابد دیگر بچه‌دار نمی‌شویم. حرف‌ها کم‌کم زیاد شد؛ طوری که حس می‌کردم ممکن است زندگی‌مان به هم بخورد. یا می‌بینی که توی زندگی‌ات دخالت می‌کنند. جلوی خودمان می‌گفتند که بچه خیلی هم مهم نیست، ولی ماجراهای پیش می‌آمد که دلیل اصلی‌اش بچه بود. البته خود مهدی می‌گفت: «این‌ها تاثیری نداره. ما که ایشاالله دوباره بچه‌ میاریم.» ولی خودم نگران شده بودم. بچه هم دوست داشتم. همین شد که تصمیم گرفتیم برویم دکتر.

پس مهدی‌آقا اصلاً نگران نبود.

نه. می‌گفت: «هنوز زوده. بذار درس‌ت رو که تموم کردی، بعدش بچه میاریم.» ولی خودم پیگیر دکتر شدم و دو سال که گذشت، بچه بعدی را باردار شدم. 

ترس این را هم داشتیم که خدای‌ناکرده این بچه هم نماند؟

بله. برای همین هم رفته بودم پیش دکتر. حالا دکتر هم هی ما را می‌ترساند. یک بار می‌گفت: «قلبش شاید مشکل داشته باشه.» یک بار می‌گفت: «شاید وزن نگرفته باشه... شاید رشد نکرده باشه...» خب این نگرانی را به ما هم می‌رساند. این بود که تا مینودشت پیش همان دکتر بودیم، خیلی نگرانی داشتیم. این بود که آمدم سبزوار، پیش مادرم.

یعنی تحت‌نظر دکتر نماندید؟

نه. از پنج ماهگی به بعد تحت نظر دکتر نبودم. گفتم خدا اگر بخواهد، خودش بچه را سالم نگه می‌دارد. البته همه آزمایش‌ها را هم رفته بودیم. هیچ مشکی هم نبود. هر کدام را هم دو سه بار رفته بودیم. ولی دکتر که می‌رفتیم، یک بار قبولشان نمی‌کرد، یک بار می‌گفت: «دوباره بگیرید.» «رنگی بگیرید.» هی ایراد، هی ایراد. تا اینکه جمع کردم و آمدم سبزوار. چون مهدی هم از صبح تا شب سر کار بودم و نمی‌توانست پیشم باشد. اینجا ولی دیگر پیش مادرم بودم.

تا چه زمانی؟

تا روزی که بچه به دنیا آمد. ماه‌های آخر معلوم شده بود که بچه هیچ مشکلی ندارد، ولی خودم تا ندیده بودمش، مطمئن نشدم. بچه هم وقتی به دنیا آمد، خوبِ خوب بود. حتی گفته بودند که وزنش کم است؛ حدود دو کیلو و 200 گرم، ولی همان هفته آخر وزن گرفت و وقتی به دنیا آمد، سه کیلو بود. خلاصه که بچه، سبزوار به دنیا آمد و یک ماه بعد هم برگشتیم مینودشت. این که تمام، ولی یک قصه برای ما اسم بچه است. قرار بود اسمش چیز دیگری باشد، ولی سر این ماجراها، نظرمان عوض شد.

قرار بود چه اسمی داشته باشد؟

ما دوست داشتیم اسم بچه را بگذاریم سِودا. سِودا یعنی عشق. ولی بعد که بچه به دنیا آمد، نشستیم و فکر کردیم. جستجو کردیم دنبال اسم و به خاطر همین ماجراها، یک تصمیم دیگر گرفتیم. چون این بچه یک‌جورهایی با آمدنش، نگرانی ما را برطرف کرد و زندگی ما را سر پا نگه داشت. برای همین اسمش را گذاشتیم «هیوا».

به چه معنا؟

«هیوا» یعنی امید.

منبع: روزنامه قدس

منبع: قدس آنلاین

کلیدواژه: زائران حرم رضوی زیارت دنیا آمد یک بار

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۹۳۹۲۴۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایت سازنده مستند «مشتی اسماعیل» از شالیکاری

مهدی زمانپور کیاسری نویسنده، تهیه کننده و کارگردان، مستند سینمایی «مشتی اسماعیل» گفت: سال ۸۷ ایده‌ای به ذهنم رسید که مستندی درباره کاشت، داشت و برداشت محصول شالی بسازم؛ چرا که کاشت، داشت و برداشت محصول پر از حرکت، انرژی و زندگی بود. در مسیر شالیکاری زندگی جریان داشت؛ زندگی که برایم پر از خاطرات بود.

وی ادامه داد: همیشه فکر می‌کردم اگر در فیلمم مستقیم به کاشت، داشت  و برداشت محصول بپردازم شاید نتوانم آنگونه که شایسته است آن را به تصویر بکشم و شاید از حالت هنری خارج شود؛ لذا از آنجاییکه بیشترین خاطراتم در دوران کودکی شکل گرفته بود، با خود گفتم که باید از نگاه کودک بصورت غیر مستقیم به کاشت، داشت و برداشت محصول بپردازم. تا اینکه مشتی اسماعیل جلوی چشمانم آمد.

وی عنوان کرد: البته این ایده با کمک دوست عزیزم کوروش خواجوندی به ذهنم خطور کرد. در نهایت تصمیم گرفتم زندگی مشتی اسماعیل را به تصویر بکشم. زندگی پیرمرد کشاورز نابینای اهل دل. در سال ۸۹ یکسال تمام، کار، تلاش و زندگی این پیرمرد دوست داشتنی را ثبت و ضبط کردم. بهار سال ۹۰ هم تدوین و صداگذاری انجام شد و کار به اتمام رسید.

زمانپور توضیح داد: سپس فیلم به جشنواره‌های مختلف داخلی و خارجی ارسال شد که خوشبختانه در بیش از ٥٠ جشنواره فیلم انتخاب شد در بیش از ٣٠ جشنواره مهم دنیا جایزه گرفت؛ و جالب است بدانید تا کنون نزدیک به ٤٠٠ بار از تلویزیون (در شبکه‌های مختلف) پخش شد.

این کارگردان درباره معنویت مشتی اسماعیل توضیح داد: مشتی اسماعیل سراسر معنویت بود. وی حداقل ۶ ماه در سال را روزه می‌گرفت. وی مداح اهل بیت بود و عاشق امام حسین (ع). مشتی اسماعیل سراسر زندگیش امید بود. حال درونش خوب بود. من هم تلاش کردم این حال خوب را در فیلم جاری کنم و به همه دنیا نشان دهم؛ و البته همه معنویاتش را هم بصورت غیر مستقیم بیان کردم.

وی افزود: رفتن مشتی اسماعیل داغی در دل من گذاشت چرا که ما هر هفته با هم در طی این ١٤ سال در تماس بودیم و همیشه جویای حال هم بودیم. برنامه ریزی کرده بودم که در هفته اول خرداد او را به سفر کربلا ببرم؛ چون مش اسماعیل عاشق کربلا و اباعبدالله بود. البته ما قبلا با هم کربلا رفته بودیم، اما دوست داشتم امسال هم این سفر را تجربه کنم که سعادت نصیب من نشد و این حسرت بر دل من باقی ماند. مشتی اسماعیل خیلی خوش صحبت بود و همچنین طناز با هم خیلی شوخی می‌کردیم. 

زمانپور خاطرنشان کرد: این اواخر دائم می‌گفت «دیگر یواش یواش باید از این دنیا بروم» من به او می‌گفتم که سوال کردم گفتند مشتی اسماعیل تا ٩٦ سال زنده می‌ماند؛ مشتی هم با خنده می‌گفت؛ البته بی نفس؛ و آخرین بار هم که یک هفته قبل از فوتش زنگ زد، گفت که دیگر باید بروم و رفت. مشتی اسماعیل رفت، اما معنویت و امیدش همچنان زنده است و تا سال‌های سال مردم دنیا از آن بهره‌مند خواهند شد.

 

باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری رادیو تلویزیون

دیگر خبرها

  • عیادت مدیرعامل باشگاه استقلال از مهدی مهدی پور
  • جدیدترین شماره مجله «خیمه» منتشر شد
  • هم اندیشی مسئله حجاب؛ حکمرانی نرم و سخت برگزار می شود
  • کمی مهربان باشیم (بررسی زندگی و آثار دکتر هروی)
  • مستند جوانمرد؛ روایتی از زندگی شهید غیرت حمیدرضا الداغی
  • ملی پوشان ایران حریفان خود را شناختند
  • روایت سازنده مستند «مشتی اسماعیل» از شالیکاری
  • مرور زندگی «آقای خاص» کشتی با روایت فرزاد حسنی
  • روایت حمیدرضا آذرنگ از مصدومیت سعید آقاخانی و حضور سرصحنه «نون‌خ۵»
  • آتش و فراموشی؛ روایت استاد فلسطینی از زندگی خانواده او در غزه